زندگی
ریحانه در برف و یخ و یخبندان لباس های گرم می پوشید و دخترش را به مدرسه میبرد و آنقدر در حیاط مدرسه منتظر میماند که از شدت سرما یخ میزد
ریحانه دست و پاییش شدید درد می گرفت اما دم نمی زد
قالی بافی ،پخت نام،نخوردن غذای مقوی،سوز سرما و از همه مهم تر تنهایی همه و همه دست در دست هم داده بودند و کم کم کردن درد اش شدید و شدید تر میشد ،اما ریحانه دم نمی زد و بار این زندگی را به دوش میکشید
ریحانه لباس های قدیمی اش را وارونه می پوشید اما همیشه موهای حنای و چهره زیبا و وسواسش در تمیزی باعث میشد کسی نفهمد چه رنج های سختی را تحمل میکند ،
دخترش هم شاگرد اول مدرسه تیزهوشان بود با دختر معلمشان که در روستا معلمشان بود به طور اتفاقی آشنا شده بود .
و ماجرای زندگی ریحانه و دخترانش با این دوستی عوض شد
دوست تازه چندین بار به خانه ریحانه آمد و از وضع زندگی آن ها با خبر بود در عین حال خودش دختری بود که در مقایسه با روستای ها هم شهری بحساب می آمد هم ….
افکار و عقاید دوست شهری روز به روز بر روی دختر ریحانه اثرات بدی میگذاشتند
و هر بار دختر را از مادر جدا میکرد و از آنجا که دختر جای خالی پدر را هم احساس میکرد
دوست شهری جای خود را باز و باز تر کرد
دختر دیگر اجازه نمی داد مادر دنبالش به مدرسه بیاید،
دختر دیگر به قول روستای ها آرایش و چیتان پیتان کردن کارش شده بود
قبلا دعا و قرآن بود اما الان در جمع دوستان بزن و برقص و…..
و این شد که دختر ریحانه با پسری دوست شد و این شد شروع بدبختی های ریحانه
دختر……