ادامه زندگی
30 مهر 1401 توسط نور چشمی
ریحانه و مادرش هر دکتری بود سر زدند
هر کاری بود انجام دادند اما انگار دست تقدیر این بار هم نمیخواست شادی و راحتی را به زندگی ریحانه هدیه دهد
ریحانه دچار وسواس شده بود همش میشست و میسابید و تمیز میکرد .
از طرفی هم خانواده همسرش بهشون فشار می اوردند که اگه بچه ای در کار نیست جدا شید ،اما همسر ریحانه راضی نبود ولی ته دلش هم بچه میخواست
فشار های اطرافیان طعنه ها و دخالت های زیاد دیگران باعث شد ریحانه با خودش کنار بیاید و به همسرش پیشنهاد اوردن هوو را بدهد
یک شب برفی ریحانه با همسرش صحبت کرد و همسرش هم که ته دلش بچه میخواست به چند بار نه گفتن بالاخره راضی شد خدا میداند ان شب چه بر سر ریحانه آمد …….