زندگی 3
ان شب تا صبح سرش را روی بالشت گذاشت و ارام ارام مثل ابر بهار گریه کرد
صبح چشمانش از گریه شدید پف کرده بودند ،.
همسرش قضیه را با پدر و مادرش در میان گذاشت و ان ها هم انگار از قبل دختری را در نظر گرفته بودند
بالاخره با سختی زیاد و با قلبی پر از اندوه هوو به خانه آمد ،و قرار شد اون ور حیاط در خانه ای زندگی خود را شروع کنند
ریحانه کجا و عروس تازه کجا ریحانه همه چیزش سر بود
زیبای ،تمیزی و…..
ریحانه خیلی اذیت میشد همسرش از سر کار به خانه می آمد و بیشتر توجهش ب همسر دوم بود بله او دیگر حامله شده بود و بچه اش در شکمش بود
ریحانه فقط تمیز میکرد و می شست و میپخت و قالی می بافت
و همش در حال خود خوری بود
دیگر یک زن با وسواس زیاد فکری و ذهنی شده بود وقتی بچه ها بدنیا امدند خیلی دوستشان داشت
ولی تحمل هوو را نداشت تحمل نگاه همسرش را نداشت و از او خواست که اورا از این خانه ببرد
همسرش هوو را به خانه ای در روستای دیگر برد
و تازه این شد شروع بدبختی ریحانه شروع تنهای
و…..