حجاب۲
همین چند روز پیش بود با مادرم و پسرم کنار جاده ایستاده بودیم
چند بار به آژانس زنگ زدیم اما جواب ندادند
منتظر بودیم که با اتوبوس به مقصدمان برسیم ،هوا هم به خاطر برف باریده شده بس ناجوان مردانه سرد بود.
چندین ماشین از کنارمان به سرعت عبور کردند
پسرم که یخ زده بود مدام بهونه میگرفت ،که سردم شده
کمی جلو تر ماشین پرایدی به رنگ مشکی نیش ترمز زد
اول ما تعارف کردیم اما گفت نه بفرمایید ماهم چون دیدیم خانم هست سوار ماشین شدیم
و لی کلی ذوق کردیم خسته شده بودیم ،یخ زده بودیم.
خانمه هم خانم خوبی بودی رنگ لاک ناخن هایش با شال موهر سبز رنگش ست بود
لبخندی زد و گفت تو این هوای سرد چرا کنار جاده و…..
کمی صحبت کردیم درباره هوا و برف
خانم هم گفت آره سرده خدا رو شکر برف خوبی باریده
و همین طور ادامه داد دیدید دهه هشتاد ی ها روسری هاشون را کندن خدا برکت نازل کرد
رو به مادرم کرد و گفت :اگه ما ده شصتی ها بکنیم چی میشه برف قطع نمیشه
منم شروع کردم به خندیدن
مادرم گفت:همه گفتن از ایران بریم ترکیه و..
و روسری هاشون را کندن فکر کنم به برکت روسری ما دهه شصتی ها الان دهه نودی ها زیر آوار و بهمن نیستن …..
خانمه هیچی نگفت
یکم سکوت کرد.
بعدم گفت از این منظر تابه حال بهش فکر نکرده بودم
آره راست میگید
مادرم هم ادامه داد گاهی اوقات یک صدقه بلا نازل شده را دفع میکنه.
حضور افراد با ایمان قوی ام گاهی اوقات دفع بلا میکنه
خانمه گفت راست میگااااا
مامانم گفت پس خون شهدا الکی بوده
اون شهیدی که فقط برای ناموسش رفت جنگ
اونجا که اون یکی گفت من با خبر نگار بی حجاب مصاحبه نمیکنم میدونی چقدر سنش کم بود،
و اول فرمود ای خواهر از فاطمه به تو این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.
وای خانمه چقدر خوب گوش میداد و سرش را تکون می داد موهاش که بیرون بودن را گذاشت داخل و شروع کرد به گریه
و دردو دل کلی حرف زد ،با مامانم دوست شدند و قرار شد بازم مامانم را ببینند.
و این شد سر آغاز دوستی و محجبه شدن خاله لیلا.
الان دیگه خودشون یه پای بسیج و خانه قرآن اند
داستانک.